آرامش ابدی
درزمان های گذشته پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بیشتر بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار سنگ عبور میکردند و غردلان شهر با اعتراض میگفتند که حاکم شهر چه مرد بی عرضه ای است و این چه وضع شهر است ...! نزدیکای غروب بود که یک مرد روستایی که بار میوه و سبزیجات بر پشتش حمل میکرد هنگام عبور از جاده وقتی تخته سنگ بزرگ رو دید بارش را کنار گذاشت و باهر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت , ناگهان کیسه ای به همراه یک یادداشت زیر تخته سنگ پیدا کرد وقتی کیسه را باز کرد داخل آن پر از سکه های طلا بود و در آن برگه پادشاه نوشته بود :
" هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد. "
بعضی ها به پای هم پیر میشن ولی بعضی ها به دست هم ...
گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد که بیاد تو تنهاییم و من اجازه ندم
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه مگه من مردم که تنها بمونی.
*نگاه که هرزه باشد، حجاب هم داشته باشی، آنجور که میخواهند تو را تصور میکنند ... پس فکری به حال مغز هرزهات کن نه تن و موی من !
Design By : Pichak |